محل تبلیغات شما



 

باید تو امشب با نگاهِ من برقصی 

با یوسفِ این کهنه_پیراهن برقصی 

 

باید بیایی مثل دلتنگیِ یک مرد 

با چشمهای عاشقِ این زن برقصی 

 

باید شبیه جامه ای پوسیده در خویش 

در انتظار دکمه و سوزن برقصی 

 

چیزِ قشنگی می شود اینکه تو امشب 

اردیبهشتی باشی و بهمن برقصی 

 

چه اتفاقی بهتر از آن لحظه ای که 

با مرگِ خود هنگامِ جان کندن برقصی 

 

یا مثل من با یک نگاه خیره در راه 

ی میانِ ماندن و رفتن برقصی

 

محمد حسین حیدری رزنه

 

 


نشود فاش كسي آنچه ميان من و تو ست تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست گوش كن با لب خاموش سخن مي‌گويم پاسخم گو به نگاهي كه زبان من و توست روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد حاليا چشم جهاني نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسيد همه جا زمزمه عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه اي بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست اين همه قصة فردوس و تمناي بهشت گفت‌و‌گوئي و خيالي ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به ديباچة عقل هر كجا نامة عشق است،
این اشکِ چشمِ مرثیه‌بارانِ ابرهاست باران، چکیده‌ی غم پنهان ابرهاست این ناگهان شکستن بغض گلوی رعد برقی از آتشی است که در جان ابرهاست بر تنگدل تمام جهان تنگ می‌شود سرتاسر آسمان، همه زندان ابرهاست هرکآسمان‌تر است، غمش بی‌کران‌تر است دریا، گواه اشک فراوان ابرهاست ای زیستن! مساوی خود را گریستن این اشک‌ها به پای تو تاوان ابرهاست درد آن زمان که هستی بربادرفته است جز گریه چیست آنچه که درمان ابرهاست؟ گاهی سیاه و غمزده، گاهی سپید و شاد حالم شبیه حال پریشان ابرهاست

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها